۱۳ خرداد ۱۳۸۸

روزمحاکمه

روزمحاکمه

در تاریخ 7/10/1368 با سه تن دیگر از آخوندهای شیعه که در اطلاعات مرکزی مشهد بازداشت بودند، به دادگاه ویژه روحانیت برده شدم، ابتدا آن سه نفر آخوند شیعه را برای محاکمه احضار کردند و پشت در های بسته آنها را محاکمه نمودند و من از جریان آن بعدا باخبر شدم، با وجودی که اتهام ه رسه نفر( علی قول خودشان) یکی بود ولی حکم های مختلفی به آنها دادند؛ چون این حکم بر اساس اتهام وارده به آنها نبود بلکه مرتبط به میزان وابستگی و ذلت و به مقدار التماس و کرنش کردن و ذلیل شدن در برابر جلادهای قاضی نما بود، از این سه نفر یکی التماس و خواهش چندانی نکرده بود برای او پنج سال حکم دادند که دو ونیم سال کشید، دومی مقداری خم و راست شده بود برای او نه ماه حکم بریدند و سومی کامل ابه گریه و التماس افتاده بود و خودش را ذلیل و خوار کرده بود و هنگامی که قاضی های تهی مغز مغرور از اطاق محاکمه بیرون آمدند و او را هم بیرون آوردند به پای آنها افتاد و با گریه وزاری تقاضای عفو و بخشش می کرد که خودم شاهد آن بودم، این بیچاره ی ذلیل شده بعد از آنکه برای او در زندان وکیل آباد پرونده سازی کردند دو روز در بند قرنطینه در بازداشت به سر برد و سپس آزاد شد!
دادگاه ویژه روحانیت در آن زمان سه قاضی داشت که عبارت بودند: از رازینی ( رئیس دادگاه )، رهبر و سلیمی که این سومی خوکترین آنها شمرده می شد، هنگامی که مرا برای محاکمه احضار کردند و وارد اطاق محاکمه شدم سلام کردم که البته جوابی نشنیدم، در اطاق پنج نفر نشسته بودند که همچون پنج گرگ گرسنه به طرفم خیره شدند؛ جلاد سلیمی و یک شیخ شکم گنده ی دیگر به عنوان قاضی، عرب به عنوان دادستان، مؤمنی به عنوان دادیار و یک منشی. سلیمی روی صندلی لم داده بود و با فیس و افاده خرما می خورد و قاضی دیگر که عمامه سیاه بزرگی به سر کرده بود از روی صندلی بلند شد و شروع به راه رفتن و وراجی کردن نمود، او آرام و قرار نداشت و رو به من کرد و با صدای بلند سرم داد کشید و داد و فریاد راه انداخت و از روی لج حرف می زد، مانند گرگ گرسنه به جانم افتاده بود و فرصت دفاع را به من نمی داد و مانند جلادهای تشنه ی انتقام دست تکان می داد و یک سر تهدید و و راجی می کرد، اصلا به دفاعیاتم اهمیتی نمی داد و نمی گذاشت که حرف به زنم، وقتی اعتراض کردم که چرا نمی گذارید حرف بزنم؟ سلیمی با تمسخر و پوزخند گفت: بذار حرفشه به زنه..، از پوزخند این جلاد بی دین متوجه شدم که این شیخهای از خدابی خبر چون ذاتا ذلیل و خوارند دوست دارند که انسان ها را ذلیل کنند و به کرنش وا دارند و از این طریق می خواهند عقده گشایی نمایند، بنابراین، صحبت با ایشان زبان خاصی لازم داشت که من از آن بی خبر بودم و نمی خواستم خودم را ذلیل و کوچک کنم؛ زبان چاپلوسی، تملق، دولا دولا شدن، کرنش کردن، بله قربان گفتن، تقاضای بخشش و عفو و مطابق با میل و خواسته ی ولایت سالاران به گناه نکرده اعتراف کردن وو...