۱۴ آبان ۱۳۸۸

همراه باشهید جعفری



زندگی روزمره را با کمبود شدید غذا و گرمای طاقت فرسا در تابستان و سرما در زمستان سپری می کردم همواره تلاش می کردم تا شخصیت و حیثیت انسانیم را حفظ کنم و روحیه ی خودم را نبازم سعی می کردم بر کمبودهای گوناگون و فشارهای روحی غلبه کنم و خودم را با شرایط سخت زندان وفق دهم، تنها کسی که با او درد دل می کردم شهید مولوی قدرت الله جعفری بود او در اتاق 25 جا داشت و حدود نه ماه قبل از من او را به زندان وکیل آباد آورده بودند ما با هم خیلی صمیمی بودیم و هرگاه فرصتی پیدا می کردیم با هم درد دل می کردیم هیچ کدام از ما نمی دانستیم ددمنشان رژیم چه خوابی برای ما دیده اند و چه بلایی بر سرما خواهند آورد یا چه موقع آزاد خواهیم شد؛ تا قبل از تاریخ 12/12/1368 من از صدور حکم بیدادگاه ویژه بی اطلاع بودم و شهید جعفری نیز از وضعیت پرونده ی خود بی خبر بود هر چند شخص دستگیر شده قانونا باید در ظرف 24 ساعت به او تفهیم اتهام شود و پس از محاکمه، حکم صادر شده باید به متهم ابلاغ شود اما بیدادگاه ویژه به خودش این زحمت را هرگز نمی داد که شخص دستگیر شده را در جریان پرونده او قرار دهد یا پس از محاکمه حکم صادر شده را بلافاصله به وی ابلاغ کند چه بسا روزها و ماه ها متهم در بازداشتگاه به سر می برد و از اتهام وارده به خودش یا حکم صادر شده اطلاعی نداشت .
قاضی های بی دیانت رژیم جور و فساد ولایت فقیه نسبت به اهل سنت کوچکترین ارفاقی روا نمی داشتند و تنها در پی بهانه بودند و اشد مجازات را در نظر می گرفتند و سلیقه ای و خود سر عمل می کردند و به هیچ اصلی پای بند نبودند و در طول دوران انقلاب همینگونه بوده است جلادان رژیم همیشه سعی کرده اند نخبگان و اندیشمندان اهل سنت را با ترفند های مختلف از میان بردارند و آنان را هدف قرار دهند سیاستی که از همان بدو انقلاب خونبار تا به حال ادامه داشته و تا این رژیم باقیست ادامه خواهد یافت. شهید جعفری نیز همچون سایر ستمدیده ها قربانی بی عدالتیها، تبعیض ها، دسیسه ها و توطئه ها شده بود و به جرم حق گویی و استبداد ستیزی باز داشت گردیده بود و در بازداشتگاه های جهنمی رژیم به خصوص در شکنجه گاه زندان اوین تهران سختیها و شکنجه های زیادی را دیده بود که پس از گذشت نه ماه هنوز انگشت ها و کف های پایش بسیار نازک و گاهی هم متورم می شدند و می ترکیدند او در جریان بازجویی در شکنجه گاه زندان اوین بر اثر شلاق های مکرر و زیاد به این درد مبتلا شده بود، اما با وجود این همه سختی و شکنجه خود را نباخته بود و همچون کوه استوار و مصمم بود و ترس برای او مفهومی نداشت، او از این قبیل انسان هایی نبود که با ترس به دنیا می آیند و با ترس زندگی می کنند و بازیچه ی دست این و آن می گردند و با ترس هم می می رند، بلکه صاحب شخصیت و اراده ی قوی و دارای فکر و اندیشه و نمونه ی عالی رفتار و اخلاق والای انسانی و اسلامی و بسیار متواضع بود، ولی افسوس! افسوس که عمر دوستی من و شهید جعفری خیلی کوتاه بود و خون آشامان کور دل با قساوت تمام او را از ما گرفتند؛ ساعت دو بعد ازظهر13/12/1368 شهید جعفری را فراخواندند او به نگهبانی بند پنج رفت و ده دقیقه بعد برگشت و با من خداحافظی کرد برای همیشه، اوگ فت: از من خواسته اند که همه ی وسایل شخصیم را جمع کنم و با خودم بردارم احتمالا دیگه بر نگردم، خداحافظ..او رفت و به خیل شهدای اهل سنت پیوست. روحش شاد و یادش گرامی و راهش مستدام باد