شورای هماهنگی بعد از فراخوانی دفتر مشهد، عملا فروپاشید و بعد از آن جلسه ای دایر نگردید.
قبل از دخالت دفتر امور اهل سنت، بسیاری از روحانیون با کمال افتخار می گفتند: ما شورا را تأسیس کردیم، ماچنین و چنان کردیم و از محسنات شورا تعریف و تمجید می کردند، و من و دوستانم - و به خصوص من که قربانی این ما جرا شدم - که در حقیقت مؤسس و محرک و برنامه ریز شورا بودیم سکوت کردیم و چیزی نمی گفتیم ولی بعد از آنکه دخالت ها شروع شد همه ی مفتخرین کنار کشیدند و انگشتان کسانی که روزی باکمال افتخار تأسیس شورا را به خود نسبت می دادند به طرف من دراز شد و به قول استاد عزیزم جناب حاجی مولوی صالحی -رحمه الله- همه ی کاسه و کوزه ها را سر من شکستند تا به اصطلاح از خودشان رفع اتهام کرده باشند!؟
تضاد منافع و خواستها و نبود ایده و هدف واحد و همچنین وابستگی بی قیدو شرط برخی از روحانی نمایان، باعث شد تا شورای هماهنگی ادامه نیابد و بعد از سه جلسه به طور کلی فروپاشید.
حقیقت آن است که اگر شورا به معنی واقعی خود شکل می گرفت و به کار خود ادامه می داد و روحانیون به وظیفه ی دینی و میهنی خودشان عمل می کردند هم به نفع دین و دنیای خودشان بود و هم به نفع جامعه و مردم و ضمن آنکه به مداخلات گستاخانه ی شیخک ها در امور دینی اهل سنت خاتمه میداد؛ سد مانعی در مقابل دخالتهای بی جای عمال خون آشام رژیم قرار می گرفت و مقدمه و زمینه ی هماهنگی و اتحاد درمیان اهل سنت سراسر ایران می گردید که هدف عمده و اصلی شورا هم همین بود ولی افسوس که روحانیون ما قدر شورای هماهنگی را ندانستند و زود مرعوب شدند و پی به حقیقت آن نبردند!!؟
اطلاعات رژیم که به هدف اصلی شورا پی برده بود احساس خطر کرد و متوجه حقیقت و دور نمای اهداف آن گردید بنابر این زود دست به کار شد و از طریق دفتر امور اهل سنت خراسان با هماهنگی برخی از روحانی نمایان سنی نما، آن را از میان برد.
امتحانات نهایی
امتحانات نهایی به علت وفات آقای خمینی به تأخیر افتاد و در تاریخ مقرره برگزار نگردید.
دفتر مشهد تاریخی را برای امتحانات مشخص کرد و حوزه ها هم آن را پذیرفتند، در جلسه ی امتحانات که در مسجد جامع احناف تایباد دایر گردید حاجی مولوی صالحی، مصرانه از من خواستند که درجلسه حضور داشته باشم شاید طلبه ای سؤالی داشته باشد، توضیحا اینکه در این جلسه دوست عزیزم جناب مولوی سید احمد سیدالحسینی -رحمه الله- نیز حضور داشت؛ چون طلبه های مدرسه دینی (استای) تحت پوشش حوزه ی علمیه مظهر التوحید در امتحانات شرکت کرده بودند.
شیخ حسینی، دو تن از شیخ بچه ها را با خودش آورده بود تا ناظر بر امتحانات باشند، وی اعلام کرد که هیچ استاذی حق توضیح سؤالات را ندارد!؟
یکی ازطلبه های مولوی سید احمد درباره ی سؤالی از یکی از شیخک ها توضیح خواست ولی او طفره رفت و سؤال را برای طلبه روشن نساخت، مولوی سید احمد بلند شد و برای طلبه سؤال را توضیح داد، حسینی از مولوی سید احمد خواست که سرجای خودش بنشیند و ایشان هم با ناراحتی نشستند.
درگیری لفظی با شیخ حسینی
شیخ حسینی به عنوان مدیر امتحانات در جلو منبر مسجد جامع احناف تایباد قرار گرفت و با چشمان کبود خود مانند گرگ همه را می پائید و اعلام کرد که تنها مولوی صالحی و مولوی کریمدادی حق تردد در داخل جلسه را دارند، او از حضور من در داخل مسجد شدیدا نگران و ناراحت بود، در این اثناء یکی از طلبه ها در مورد سؤالی از من توضیح خواست بدین خاطر از سر جایم بلند شدم و خواستم که سؤال را برای وی توضیح دهم، حسینی گفت: جناب صفی زاده! سر جای خودتون بنشینید، من به سخن او اعتنایی نکردم و سؤال را توضیح دادم، حسینی که منتظر چنین فرصتی بود با میکروفون اعلام کرد: تا زمانی که مولوی صفی زاده در مسجد حضور داشته باشد هیچ طالبی حق پاسخ دادن به سؤال ها را ندارد!!؟
با این اعلام، همه ی طلبه ها _حدود دویست نفر_ به جز چند تن از طلبه های افغانی مولوی کریمدادی، از جایگاهشان بلندشدند و اعتراض کردند و خواستند که جلسه را ترک گویند، حسینی فورا معذرت خواهی کرد و گفت سوء تفاهم شده ببخشید ایشون میتونن تشریف داشته باشند، و از طلبه ها خواهش کرد که سرجای خود بنشینند.
مولوی کریمدادی با آشفتگی به این طرف و آن طرف میرفت و ترسید که اگر این جلسه به هم بخورد جیره ی بی ارزش طلبه هایش قطع خواهد شد، من با ناراحتی به طرف حسینی رفتم و اگر حقیقت را بخواهید در نظر داشتم چنان سیلی آبداری توی گوشش بخوابانم که عمامه ی گرد او که بر فرق سرش قرار داشت به بیرون از مسجد پرت شود.
حاجی مولوی صالحی متوجه منظورم شدند و میان من و حسینی قرار گرفتند و از من خواستند که اقدامی نکنم، مولوی کریمدادی با دستپاچگی به حاجی مولوی صالحی گفت: جلوایره بگیر، جلو ایره بگیر، کار ره خراب مکنه، همه ی ما بیچاره مشم، جیره ی طلبا ره قطع مکنن...،حسینی فورا کنار رفت و خودش را پشت سر مولوی صالحی قرار داد و گفت: من منظور بدی نداشتم، سوء تفاهم شده.
من رو کردم به حاجی مولوی صالحی و گفتم: مسجد جامع از ما، طلبه از ما، حوزه از ما، کتب درسی از ما، پس چرا من و امثال من حق حضور در اینجا را نداشته باشیم و دلقک هایی مثل ایشون حق تصرف در امور طلاب و مدارس ما را داشته باشند!!؟
و گفتم: این آدمک ها را شما آدم ساختید و به اینها شما رو دادید که حال به جایی رسیده اند که در همه ی امور مداخله می کنند!؟ با اصرار مرا نشاندند و حاجی مولوی صالحی در کنارم نشستند، بعد ازختم امتحانات، حسینی به اتفاق دو شیخ دیگر نزد من آمدند و مجددا معذرت خواهی کردند و اظهار دوستی نمودند و حسینی گفت: من به خاطر آخوندهای افغانی این حرف را زدم!
قبل از دخالت دفتر امور اهل سنت، بسیاری از روحانیون با کمال افتخار می گفتند: ما شورا را تأسیس کردیم، ماچنین و چنان کردیم و از محسنات شورا تعریف و تمجید می کردند، و من و دوستانم - و به خصوص من که قربانی این ما جرا شدم - که در حقیقت مؤسس و محرک و برنامه ریز شورا بودیم سکوت کردیم و چیزی نمی گفتیم ولی بعد از آنکه دخالت ها شروع شد همه ی مفتخرین کنار کشیدند و انگشتان کسانی که روزی باکمال افتخار تأسیس شورا را به خود نسبت می دادند به طرف من دراز شد و به قول استاد عزیزم جناب حاجی مولوی صالحی -رحمه الله- همه ی کاسه و کوزه ها را سر من شکستند تا به اصطلاح از خودشان رفع اتهام کرده باشند!؟
تضاد منافع و خواستها و نبود ایده و هدف واحد و همچنین وابستگی بی قیدو شرط برخی از روحانی نمایان، باعث شد تا شورای هماهنگی ادامه نیابد و بعد از سه جلسه به طور کلی فروپاشید.
حقیقت آن است که اگر شورا به معنی واقعی خود شکل می گرفت و به کار خود ادامه می داد و روحانیون به وظیفه ی دینی و میهنی خودشان عمل می کردند هم به نفع دین و دنیای خودشان بود و هم به نفع جامعه و مردم و ضمن آنکه به مداخلات گستاخانه ی شیخک ها در امور دینی اهل سنت خاتمه میداد؛ سد مانعی در مقابل دخالتهای بی جای عمال خون آشام رژیم قرار می گرفت و مقدمه و زمینه ی هماهنگی و اتحاد درمیان اهل سنت سراسر ایران می گردید که هدف عمده و اصلی شورا هم همین بود ولی افسوس که روحانیون ما قدر شورای هماهنگی را ندانستند و زود مرعوب شدند و پی به حقیقت آن نبردند!!؟
اطلاعات رژیم که به هدف اصلی شورا پی برده بود احساس خطر کرد و متوجه حقیقت و دور نمای اهداف آن گردید بنابر این زود دست به کار شد و از طریق دفتر امور اهل سنت خراسان با هماهنگی برخی از روحانی نمایان سنی نما، آن را از میان برد.
امتحانات نهایی
امتحانات نهایی به علت وفات آقای خمینی به تأخیر افتاد و در تاریخ مقرره برگزار نگردید.
دفتر مشهد تاریخی را برای امتحانات مشخص کرد و حوزه ها هم آن را پذیرفتند، در جلسه ی امتحانات که در مسجد جامع احناف تایباد دایر گردید حاجی مولوی صالحی، مصرانه از من خواستند که درجلسه حضور داشته باشم شاید طلبه ای سؤالی داشته باشد، توضیحا اینکه در این جلسه دوست عزیزم جناب مولوی سید احمد سیدالحسینی -رحمه الله- نیز حضور داشت؛ چون طلبه های مدرسه دینی (استای) تحت پوشش حوزه ی علمیه مظهر التوحید در امتحانات شرکت کرده بودند.
شیخ حسینی، دو تن از شیخ بچه ها را با خودش آورده بود تا ناظر بر امتحانات باشند، وی اعلام کرد که هیچ استاذی حق توضیح سؤالات را ندارد!؟
یکی ازطلبه های مولوی سید احمد درباره ی سؤالی از یکی از شیخک ها توضیح خواست ولی او طفره رفت و سؤال را برای طلبه روشن نساخت، مولوی سید احمد بلند شد و برای طلبه سؤال را توضیح داد، حسینی از مولوی سید احمد خواست که سرجای خودش بنشیند و ایشان هم با ناراحتی نشستند.
درگیری لفظی با شیخ حسینی
شیخ حسینی به عنوان مدیر امتحانات در جلو منبر مسجد جامع احناف تایباد قرار گرفت و با چشمان کبود خود مانند گرگ همه را می پائید و اعلام کرد که تنها مولوی صالحی و مولوی کریمدادی حق تردد در داخل جلسه را دارند، او از حضور من در داخل مسجد شدیدا نگران و ناراحت بود، در این اثناء یکی از طلبه ها در مورد سؤالی از من توضیح خواست بدین خاطر از سر جایم بلند شدم و خواستم که سؤال را برای وی توضیح دهم، حسینی گفت: جناب صفی زاده! سر جای خودتون بنشینید، من به سخن او اعتنایی نکردم و سؤال را توضیح دادم، حسینی که منتظر چنین فرصتی بود با میکروفون اعلام کرد: تا زمانی که مولوی صفی زاده در مسجد حضور داشته باشد هیچ طالبی حق پاسخ دادن به سؤال ها را ندارد!!؟
با این اعلام، همه ی طلبه ها _حدود دویست نفر_ به جز چند تن از طلبه های افغانی مولوی کریمدادی، از جایگاهشان بلندشدند و اعتراض کردند و خواستند که جلسه را ترک گویند، حسینی فورا معذرت خواهی کرد و گفت سوء تفاهم شده ببخشید ایشون میتونن تشریف داشته باشند، و از طلبه ها خواهش کرد که سرجای خود بنشینند.
مولوی کریمدادی با آشفتگی به این طرف و آن طرف میرفت و ترسید که اگر این جلسه به هم بخورد جیره ی بی ارزش طلبه هایش قطع خواهد شد، من با ناراحتی به طرف حسینی رفتم و اگر حقیقت را بخواهید در نظر داشتم چنان سیلی آبداری توی گوشش بخوابانم که عمامه ی گرد او که بر فرق سرش قرار داشت به بیرون از مسجد پرت شود.
حاجی مولوی صالحی متوجه منظورم شدند و میان من و حسینی قرار گرفتند و از من خواستند که اقدامی نکنم، مولوی کریمدادی با دستپاچگی به حاجی مولوی صالحی گفت: جلوایره بگیر، جلو ایره بگیر، کار ره خراب مکنه، همه ی ما بیچاره مشم، جیره ی طلبا ره قطع مکنن...،حسینی فورا کنار رفت و خودش را پشت سر مولوی صالحی قرار داد و گفت: من منظور بدی نداشتم، سوء تفاهم شده.
من رو کردم به حاجی مولوی صالحی و گفتم: مسجد جامع از ما، طلبه از ما، حوزه از ما، کتب درسی از ما، پس چرا من و امثال من حق حضور در اینجا را نداشته باشیم و دلقک هایی مثل ایشون حق تصرف در امور طلاب و مدارس ما را داشته باشند!!؟
و گفتم: این آدمک ها را شما آدم ساختید و به اینها شما رو دادید که حال به جایی رسیده اند که در همه ی امور مداخله می کنند!؟ با اصرار مرا نشاندند و حاجی مولوی صالحی در کنارم نشستند، بعد ازختم امتحانات، حسینی به اتفاق دو شیخ دیگر نزد من آمدند و مجددا معذرت خواهی کردند و اظهار دوستی نمودند و حسینی گفت: من به خاطر آخوندهای افغانی این حرف را زدم!