۱۸ فروردین ۱۳۸۸

مزدوران اطلاعات رژیم فورا دست به کار شدند

هنوز چند دقیقه ای از رفتن سه نفر مزبور نگذشته بود که مولوی کریمدادی و فرزندش، با سراسیمگی و شتاب وارد کمیته شدند و مستقیما نزد رئیس کمیته رفتند، دقایقی بعد، مرا فراخواندند، به محض ورود به دفتر، سلام کردم ولی کسی جواب سلامم را نداد، رئیس کمیته قیافه ی بی طرفانه و حق به جانبی به خود گرفت و گفت: آقای صفی زاده! ما چه کار کنیم؟! اون آقایون می گفتند: آتش زدن اوراق پاره ها از جمله آیات قرآن جایز و روا است ولی این آقایون میگویند به هیچ عنوان جایز نیست! گفتم: جناب موسوی! این یک مسئله ی فقهی است و فقها این کار را جایز دانسته اند و نظر جناب مولانا هم فکر نمی کنم مخالف نظر فقهاء باشد.
کریمدادی گفت: کسی که قرآن را بسوزاند کافر و مرتد است..، خودم را کنترل کردم و گفتم: جناب مولانا! خود شما خوب میدانید که کسی قرآن شریف را نسوخته است و اگر چنانچه ضمن آتش زدن اوراق پاره ها، برخی از آیات قرآن هم درمیان کاغذ پاره ها بوده و طلبه ها ندانسته اند و به آن توجه نکرده اند، این بی توجهی از روی عمد نبوده و کسی هم مرتد نمی شود، ثانیا اینکه: به خاطر حفظ حرمت کلام خدا، سوختن اوراق پاره شده ای که در آنها برخی از آیات قرآن نوشته شده باشد، از نظر فقهاء خصوصا فقهای احناف جایز است و دلیل عمده ی جواز این کار، عمل حضرت عثمان -رضی الله عنه- است که در حضور جمعی از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم (بعد از جمع آوری مجدد قرآن و نسخه برداری آن ) آیات و سور متفرقه ای که در اختیار برخی از اصحاب قرار داشت، آنها را از میان بردند.
کریمدادی گفت: حاشیه ی کتاب نوشته: سوختن درست نیست، باید دفن شود، گفتم : در زیر همان حاشیه، حاشیه ی دیگری است که گفته با استناد به عمل حضرت عثمان، سوحتن هر نوشته ای جایزاست، کریمدادی گفت: نه، جایز نیه، هیچ کدام از فقهای اهل سنت این کار را جایز نمی دانند، سپس طومار و نامه ی طویل و عریضی از جیبش درآورد و آن را تحویل رئیس کمیته داد و گفت: این علمایی که این نامه را امضاء کرده اند هیچکدام جایز نمی دانند (آن نامه را جمع زیادی از آخوندهای افغانی بنا به تحریک اطلاعات رژیم، علیه من امضا کرده بودند)، در جواب گفتم: مولاناشمس الدین مطهری که رهبر اهل سنت خراسان و استاد بیشتر علمای منطقه هستند، سوختن اوراق پاره ها را (که باهدف حفظ حرمت باشد) جایز می دانند و همه ی علما هم ایشان را قبول دارند.
کریمدادی گفت: نه، جایز نمدونه، من هم بلافاصله، فتوکپی نامه ی جناب مولانا شمس الدین را تحویل رئیس کمیته دادم، او با تعجب نگاهی به هر دو نامه انداخت و گفت: من چه کار کنم؟! گفتم : جناب! در هر مذهبی اختلافات جزئی وجود دارد چنانچه در فقه شما نیز از اینگونه مسائل زیاد است و این هم یک مسئله ی فقهی است، شاید از نظر ایشان و گروه همراهشان، جایز نباشد ولی از نظر فقه امام ابوحنیفه -رحمه الله- ، جایزاست، کریمدادی گفت: مولوی شمس الدین متوجه نبوده و گر نه نمی نوشت، گفتم: ایشان متوجه نبوده و تنها شما و امثال شما متوجه اید؟! کریمدادی به رئیس کمیته گفت: برم کتاباره بیارم؟ او گفت: نه، نیازی به آنها نیست..، در حقیقت او از این مباحثه ی بی حاصل ما، لذت می برد و در دل خود به ما می خندید.
کریمدادی چون از نظر فقهی و استدلالی به بن بست رسید، شروع به مغلطه کردن نمود و گفت: ای رئیس وهابی ها در منطقه یه ، ای خیلی خطرناکه، خیلی خطرناکه، نماینده ی امام ره مخواست به زنه..!(منظورش، شیخ حسینی بود که در جلسه ی امتحانات در مسجد جامع احناف تایباد، میان من و او گفتگو شد، البته ناگفته نماند که مولوی کریمدادی، همین حرفش راست بود؛ چون واقعا می خواستم شیخ حسینی را بزنم ولی مرحوم حاجی مولوی صالحی، مانع شدند)، گفتم: چرا مغلطه می کنید، نماینده ی امام کجا بود؟! این مغلطه کردن خودش بیانگر این است که شما اغراض و خصومت شخصی دارید و با من از روی عداوت رفتار می کنید.
پسر مولوی کریمدادی گفت: بابا! برم "شامی" ره بیارم؟ کریمدادی گفت: نه، شامی ره قبول نداره، قبول نداره..، پسرش رو به من کرد و گفت: تو مرتدّی، گفتم: خفه شو، احمق بی شعور، تو که کتاب" شروط الصلاة" را هم یاد نداری و در آن گیری و عبارت آن را متوجه نمی شوی و به جای تو، طلبه های افغانی امتحان می دهند تا پدرت بتواند جیره ی ناچیز تو را بگیرد، چگونه به خودت جرأت می دهی که بر علیه من فتوا صادر کنی؟!، او ساکت شد و دیگر لب برنیاورد، اما پدر او با سراسیمگی، رو به رئیس کمیته کرد و گفت: ای خیلی خطرناکه، ای آدم خطرناکیه...، کریمدادی و پسرش به نمایندگی از دیگران آمده بودند تا به زعم خودشان فاتحه ی مرا بخوانند و مطمئن شوند که آزاد نخواهم شد، بدین خاطر او چندین بار کلمه ی " خطرناکه" را تکرار کرد و از این طریق به رئیس کمیته فهماند که من برای رژیم خطرناکم، تحمل من هم از ورّاجی های او به سرآمد و زمانی که دیدم این ها اهل منطق نیستند و در واقع کوک کرده شده هستند و سر در آخور دیگران دارند و دستور از جایی دیگر صادر شده و شورای هماهنگی آتش به خرمن همه انداخته است، از روی صندلی بلند شدم و رو کردم به کریمدادی و با تهدید گفتم: من از این آقایون گله مند نیستم، دشمن واقعی اهل سنت و جامعه، خود فروختگانی مثل تو و امثال تو هستند که به خاطر چند پاره آهن و سیمان و آهک و.. ، دین و ایمان خود را فروخته اید و چنین مسائلی را مطرح و پیش این و آن گردن کج می کنید، من خطرناک نیستم ، بلکه تو و امثال تو برای جامعه ی اهل سنت خطرناکید.
ناراحت شدم و دست به صندلی بردم و خواستم آن را بر فرق سر مولوی کریمدادی و پسرش بکوبم ولی یکی از سربازها فورا خودش را به درون اطاق انداخت و مرا گرفت و از اطاق بیرون برد، پدر و پسر که خودشان ر ا به میز رئیس کمیته چسبانده بودند، نفس راحتی کشیدند و در حینی که سرباز مرا از اطاق بیرون می برد، کریمدادی به من گفت: زود باش برو بیرون، گفتم خفه شو، خواهی دید..، چند دقیقه ای بعد، گرگهای مزدور اطلاعات از کمیته بیرون شدند و به راه خود رفتند و به دستور رئیس کمیته ، مرا بازداشت کردند.
واقعا حق داشتم که ناراحت و منفعل شوم؛ چرا که بیگناه بودم و تنها به سبب فعالیت و هماهنگ ساختن روحانیون و مدارس اهل سنت، این همه مشکلات را اطلاعات رژیم با همکاری مزدورانش برایم فراهم ساخت، اما از آنجاییکه هر کار زمامداران نظام ولایت فقیه، با دسیسه و فریب همراه است، جلادان حکومت ولایت فقیه، مستقیما وارد عمل نشدند و چند نفر بی سوا دو بی احساس را جلو انداختند و علیه من تحریک کردند و به آنان القاء نمودند تا با استناد به برداشتهای غلط و بی پایه ی خودشان، طوماری را امضاء نمایند و آنان هم به خاطر خوشایند اطلاعات، این کار را کردند.

لعن ارباب قلم برآن کسی کو با قلم بهرنفع خویش از بیدادگر تمجید داشت