۱۸ فروردین ۱۳۸۸

روزها گذشت

روزها گذشت و گذشت و من به خیال اینکه آزاد خواهم شد نماز مسافرانه می خواندم و برای آزادیم از قید و بند اطلاعات رژیم ددمنش ولایت فقیه، امروز و فردا می کردم، بعد از سپری شدن 45 روز به من اجازه دادند که با خانواده ام تماس تلفنی برقرار سازم ، بازجوبه من گفت: خانواده ات نگرانت هستند آنان را از سلامتی خودت با خبر ساز و به آنان بگو که فردا رأس ساعت 9 صبح به ملاقاتت بیایند، ساعت 9 صبح روز بعد که همسر و مادر و چهارفرزندم و برادرشهیدم خیرالله (برادرم خیرالله را زمانی که من زندانی بودم، اعدام کردند) به اطلاعات مشهد– کوه سنگی– آمده بودند، و مقداری هم وسایل شخصی برایم آورده بودند که هرگز بدستم نرسید، خانواده ام را از ساعت 9 صبح تا 4 بعد از ظهر در اطاقی بازداشت کرده بودند و از ساعت 4 به بعد مرا با چشمانی بسته پیش آنان بردند و چند دقیقه ای بدون آنکه اجازه دهند حرفی بزنم (غیر از احوال پرسی) در کنار آنان نشاندند و سپس مرا به سلول برگرداندند، از ملاقات با خانواده ام خوشحال نشدم چون مرا بگونه ای پیش خانواده بردند که بر نگرانی آنان به خصوص والده ام افزود و متوجه وضع آشفته ی من شدند و این امر آنان را پریشانتر از قبل ساخت، شاید هم منظور اطلاعات همین بود که بر نگرانی خانواده ام افزوده شود تا از نظر روحی تحت فشار بیشتری قرار گیرم .
به هر حال در یکی از روزها در حین بازجویی ، از بازجو در مورد آزادیم سئوال کردم و به او گفتم که من نمازم را کوتاه و مسافرانه می خوانم اگر از آزادیم به این زودی خبری نیست تا نمازم را کامل بخوانم؟ گفت: به خودت بستگی داره، ممکنه ماه ها همین جا بمونی و هم میشه در ظرف چند روز آینده آزاد بشی، فقط کافیه خودت تصمیم بگیری، خوب فکر کن، همه چیز به خودت مربوطه!؟ گفتم پس از این به بعد نمازم را کامل می خوانم، بازجو با وجودی که منظورم را درک کرد و از این جوابم فهمید که آب پاکی روی دستش ریختم اما باز هم از رو نرفت و گفت هنوز راه بازگشت هست، با برادران صادق باش یقینا ضرر نخواهی کرد و به زودی آزاد خواهی شد و به آغوش خانواده ات که شدیدا به تو نیاز دارند و نگران سلامتیت هستند، باز خواهی گشت.
آن روز بازجو، ظاهر سازی خوبی داشت و چهره ی مشفقی به خود گرفته بود و یکسر به من توصیه میکرد و بعد از این توصیه های به ظاهر خیرخواهانه و پایان بازجویی خسته کننده، زمانی که مرا تحویل نگهبان سلول میداد به نگهبان گفت: هوای ایشون را داشته باش، نگهبان گفت: "ای به چشم اینا آدم خوبین"، در دلم گفتم: خود شمایید. البته نگهبان های سلول تنها می توانستند غذای چرب و گرمی در اختیارم قرار دهند تا برای قربانی آماده گردم که این کار را نه تنها برای من بلکه برای همه ی قربانیهای دربند انجام میدادند و هرشب قرص خواب آور هم تعارف میکردند ولی من نمی گرفتم و اگر احیانا با اصرار آنان مواجه می شدم، می گرفتم و سپس آن را دور می انداختم و کار دیگر نگهبانها این بود که چند تن از قربانیها را با چشمانی بسته ردیف می کردند و به هواخوری می بردند و گاهی در بین راه بازجوها همانند گرگ ها ی گرسنه به جان دربند شده ها می افتادند و آنان را می ربودند و گاهی هم در محوطه ای می چرخاندند و می گفتند سرت را پائین بگیر و اگر کسی دیر می جنبید با دیسکی که دست گیره ای در پشت آن قرارداده بودند و آن را در دست خود می گرفتند محکم به پیشانی قربانی می کوبیدند.
تغییر رویه ی بازجو نسبت به من، بی حساب نبود بلکه با برنامه صورت گرفته بود و من متوجه این ترفند جدید آنان بودم، البته باید یادآور شد که به طور کلی برخورد اطلاعات رژیم ولایت فقیه با روحانیت و قشرتحصیل کرده ی اهل سنت جهت بدام انداختن آنان در تور عنکبوتی اطلاعات، حساب شده و برنامه ریزی شده است و بگونه ای است که احساس درماندگی و بیچارگی کنند و ناگزیر باشند برای برون رفت از آن وضعیت، (وضعیتی که ساخته و پرداخته ی خود رژیم است) با رژیم همکاری نمایند و کسانی هم که از خود مقاومتی نشان دهند با ترفندهای منحصر به فرد رژیم از سر راه برداشته می شوند، از این جهت است که عمال بی باور و ستمگر نظام به ویژه اطلاعات و قاضی های بی وجدان ناآگاه و بی سواد، با سلطه و اسلحه ، همیشه سعی و تلاش داشته و دارند تا اهل سنت به خصوص قشر تحصیل کرده را درمانده و ناتوان سازند و وادار به تسلیم نمایند و من هم از این قاعده مستثنی نبودم و همه ی تلاش ها بر این بود تا به نحوی مرا در دام عنکبوتی خود بیندازند و سپس خواسته های خود را تحمیل کنند اما به یاری خداوند هرگزموفق به این کار نشدند.