ساعت نه صبح روز دوشنبه : 10/7/1368 به کمیته فراخوانده شدم، سپس آقایان: حاجی مولوی صالحی و مولوی سعید فاضلی -رحمهما الله- و حاجی سید علی اکبر حسینی به کمیته آمدند و مستقیما به دفتر رئیس کمیته رفتند، بعد از چند دقیقه ای که آنان با رئیس کمیته صحبت کردند، من را نیز احضار نمودند، رئیس کمیته به خاطر حفظ ظاهر، با من محترمانه صحبت کرد و نسبت به برخورد دفعه ی قبل، صد و هشتاد درجه تغییر رویه داده بود، او مسئله ی آتش زدن اوراق پاره ها را (که در حقیقت بهانه ای بیش نبود) مطرح کرد و گفت: این کار طلبه ها که به دستور جناب مولوی صورت گرفته، باعث جریحه دار شدن احساسات مردم گردیده و امنیت منطقه را به خطر انداخته است، بدین خاطر ما مجبور شدیم تا ایشان را بازداشت کنیم !؟ حاجی مولوی صالحی گفتند: جناب موسوی! خود شما می فهمید که این یک مسئله ی فقهی است و در این باره آراء و نظریات فقهاء مختلف و متفاوت است و عمل به یک مسئله ی فقهی، توهین به سایر فقهاء و یا مذاهب دیگر شمرده نمی شود پس بهتر همین است که این موضوع را بزرگ نسازید و در همین جا خاتمه دهید.
موسوی گفت: چون ما ایشان را به مدت دو روز بازداشت کرده ایم، مطابق با قانون باید ایشان را به دادسرای ویژه ی روحانیت مشهد معرفی نماییم، البته می شود کاری کرد، و نامه ای که قبلا برای دادسرای ویژه در مورد ایشان نوشته ایم ، آن را تغییر دهیم و نظر مساعد دهیم که یقینا در این صورت ایشان را آزاد خواهند کرد.
حاجی مولوی فرمودند : همانگونه که ایشان رابازداشت کرده اید، به همین نحوهم می توانید آزاد سازید وقضیه رامختومه اعلام کنید
مرحوم مولوی سعید فاضلی و حاجی سید علی اکبر حسینی گفتند: جناب مولوی همشهری شما هستند پس باید هوای ایشان را داشته باشید (موسوی از بیرجند بود)، او گفت: به یک شرط ما می توانیم ایشان را آزاد سازیم و پرونده را مختومه اعلام کنیم که ایشان شفاها بگویند: اشتباه کرده ام و کتبا هم آن رابنویسند!؟
در جوابش گفتم: کاری که خلاف شرع و عرف باشد انجام نداده ام پس به هیچ صورتی حاضر به این کار نیستم، موسوی گفت: تنها راه چاره همین است و در غیر آن، ما مجبوریم شما را به مشهد اعزام نماییم! گفتم: چرا این همه اصرار می کنید که بگویم اشتباه کرده ام!؟ به خداسوگند اگر، گردن من هم زده شود هرگز نخواهم گفت که اشتباه کرده ام؛ چون کار خلافی انجام نداده ام و مرتکب هیچ جرمی هم نشده ام، موسوی با کنایه و سرتکان دادن، گفت: خدا کند که تا آخر از خودتان پایداری نشان دهید، حاجی مولوی در جوابش گفتند: یک موضوع فقهی را نباید شما این قدر کشدار و مسئله ساز، سازید، همین جا تمامش کنید. موسوی زمانی که متوجه شد که من به هیچ عنوان حاضر نیستم بگویم اشتباه کرده ام، مرا از اتاق بیرون کرد و بعد از چند دقیقه، جناب حاجی مولوی و همراهانشان نیز از دفتر بیرون شدند، ظاهرا به آنان قول آزادیم را داده بودند؛ چون هر سه نفر هنگام رفتن به من گفتند: چیزی نیست، قرار شد که شما را آزاد نمایند، سپس با من خداحافظی کردند و از کمیته بیرون شدند.
برخی از مردم که تحت تأثیر دسیسه و القاءات دشمن قرار گرفته بودند، امتناع من از اقرار به اشتباه را بهانه قرار داده و آن را دلیل بر غرور و تندروی من قلمداد کردند و شایع ساختند که اگر مولوی صفی زاده گردن کلفتی نمی کرد و از غرور خودش پایین می آمد، حتما آزاد می شد!!؟
اینگونه که برخی از مردم تصور می کردند، نبود، بلکه حقیقت این بود که باوجود اقرار به اشتباه هم مرا آزاد نمی ساختند؛ چون موضوع آتش سوزی بهانه ای بیش نبود و اصل موضوع، شورای هماهنگی بود که رژیم رانسبت به من حساس ساخته بود، علاوه از آن، رئیس کمیته در حضور آنان می خواست مرا خرد و ذلیل سازد و با زرنگی از من اقرار به اشتباه بگیرد و اگر من می گفتم و یا می نوشتم که اشتباه کرده ام، نه تنها از آزادیم خبری نبود بلکه تا آخر هم باید این کلمه را تکرار می کردم و جور گناه نکرده را می کشیدم (همانگونه که بدون اقرار به اشتباه کشیدم و بیش از سه سال بدون هیچگونه جرمی در سیاه چالهای رژیم به سر بردم) و در طول دوران بازجویی نیز مجبور می شدم که بارها بگویم اشتباه کرده ام و مفهومش این بود که مرا ببخشند و این به معنی طلب عفو و بخشش از گناه نکرده و تن دادن به ذلت بود، بنا به همین اصل، حاضر نشدم که بگویم و یا بنویسم اشتباه کرده ام و تا آخر هم به یاری خداوند مقاومت کردم و زیر بار ظلم نرفتم و در برابر جلادان خون آشام رژیم مستبد ولایت فقیه، هرگز سر فرود نیاوردم.
موسوی گفت: چون ما ایشان را به مدت دو روز بازداشت کرده ایم، مطابق با قانون باید ایشان را به دادسرای ویژه ی روحانیت مشهد معرفی نماییم، البته می شود کاری کرد، و نامه ای که قبلا برای دادسرای ویژه در مورد ایشان نوشته ایم ، آن را تغییر دهیم و نظر مساعد دهیم که یقینا در این صورت ایشان را آزاد خواهند کرد.
حاجی مولوی فرمودند : همانگونه که ایشان رابازداشت کرده اید، به همین نحوهم می توانید آزاد سازید وقضیه رامختومه اعلام کنید
مرحوم مولوی سعید فاضلی و حاجی سید علی اکبر حسینی گفتند: جناب مولوی همشهری شما هستند پس باید هوای ایشان را داشته باشید (موسوی از بیرجند بود)، او گفت: به یک شرط ما می توانیم ایشان را آزاد سازیم و پرونده را مختومه اعلام کنیم که ایشان شفاها بگویند: اشتباه کرده ام و کتبا هم آن رابنویسند!؟
در جوابش گفتم: کاری که خلاف شرع و عرف باشد انجام نداده ام پس به هیچ صورتی حاضر به این کار نیستم، موسوی گفت: تنها راه چاره همین است و در غیر آن، ما مجبوریم شما را به مشهد اعزام نماییم! گفتم: چرا این همه اصرار می کنید که بگویم اشتباه کرده ام!؟ به خداسوگند اگر، گردن من هم زده شود هرگز نخواهم گفت که اشتباه کرده ام؛ چون کار خلافی انجام نداده ام و مرتکب هیچ جرمی هم نشده ام، موسوی با کنایه و سرتکان دادن، گفت: خدا کند که تا آخر از خودتان پایداری نشان دهید، حاجی مولوی در جوابش گفتند: یک موضوع فقهی را نباید شما این قدر کشدار و مسئله ساز، سازید، همین جا تمامش کنید. موسوی زمانی که متوجه شد که من به هیچ عنوان حاضر نیستم بگویم اشتباه کرده ام، مرا از اتاق بیرون کرد و بعد از چند دقیقه، جناب حاجی مولوی و همراهانشان نیز از دفتر بیرون شدند، ظاهرا به آنان قول آزادیم را داده بودند؛ چون هر سه نفر هنگام رفتن به من گفتند: چیزی نیست، قرار شد که شما را آزاد نمایند، سپس با من خداحافظی کردند و از کمیته بیرون شدند.
برخی از مردم که تحت تأثیر دسیسه و القاءات دشمن قرار گرفته بودند، امتناع من از اقرار به اشتباه را بهانه قرار داده و آن را دلیل بر غرور و تندروی من قلمداد کردند و شایع ساختند که اگر مولوی صفی زاده گردن کلفتی نمی کرد و از غرور خودش پایین می آمد، حتما آزاد می شد!!؟
اینگونه که برخی از مردم تصور می کردند، نبود، بلکه حقیقت این بود که باوجود اقرار به اشتباه هم مرا آزاد نمی ساختند؛ چون موضوع آتش سوزی بهانه ای بیش نبود و اصل موضوع، شورای هماهنگی بود که رژیم رانسبت به من حساس ساخته بود، علاوه از آن، رئیس کمیته در حضور آنان می خواست مرا خرد و ذلیل سازد و با زرنگی از من اقرار به اشتباه بگیرد و اگر من می گفتم و یا می نوشتم که اشتباه کرده ام، نه تنها از آزادیم خبری نبود بلکه تا آخر هم باید این کلمه را تکرار می کردم و جور گناه نکرده را می کشیدم (همانگونه که بدون اقرار به اشتباه کشیدم و بیش از سه سال بدون هیچگونه جرمی در سیاه چالهای رژیم به سر بردم) و در طول دوران بازجویی نیز مجبور می شدم که بارها بگویم اشتباه کرده ام و مفهومش این بود که مرا ببخشند و این به معنی طلب عفو و بخشش از گناه نکرده و تن دادن به ذلت بود، بنا به همین اصل، حاضر نشدم که بگویم و یا بنویسم اشتباه کرده ام و تا آخر هم به یاری خداوند مقاومت کردم و زیر بار ظلم نرفتم و در برابر جلادان خون آشام رژیم مستبد ولایت فقیه، هرگز سر فرود نیاوردم.
اظهارعجز پیش ستم پیشگان خطاست اشک کباب باعث طغیان آتش است