۱۸ فروردین ۱۳۸۸

ورود مجدد به حوزه و بهانه ای برای دستگیری

در اوایل شهریور ماه 1368 بعد از شروع تحصیل، حاجی مولوی صالحی از من خواستند که به تدریس در حوزه بپردازم و طلبه ها را درجه بندی و نظام درسی را تنظیم نمایم، ایشان گفتند: من با باقر (خبرچین اطلاعات) صحبت کرده ام و او گفته که اشکالی ندارد، با اصرار حاجی مولوی، مجددا به تدریس در حوزه پرداختم.
چند روزی از شروع درس نگذشته بود که متوجه شدم تحت نظر قرار دارم و گاه گداری یکی مرا تا خانه تعقیب میکرد، شبهایی هم که در خانه نبودم و به بیرون از شهر می رفتم به داخل حیات خانه سنگریزه می انداختند!؟ که احتمالا از این طریق می خواستند خانواده ام را مرعوب سازند، به هر حال من همه ی وقتم را صرف حوزه می کردم و همه ی تلاشم را به کار می بستم تا حوزه سر و سامانی بگیرد، در مدت کوتاهی چند تن از طلبه های سوء استفاده گر را که خیلی هم خودخواه بودند از حوزه اخراج کردم، کاغذهای رسمی و عنوانی حوزه را که در دست یک نفر از مدرسین سابق قرار داشت و از آنها سوء استفاده کرده بود، از دستش گرفتم و در مورد کارهایش به او هشدار دادم.
قبل از دستگیریم، یک روحانی نمای دیگری به نام ... که در واقع گدایی پیشه ی او بود به بندرعباس رفته بود و به عنوان نماینده ی حوزه مظهرالتوحید کاغذهایی ارائه و بنام حوزه گدایی کرده بود، یک نفر بنام... از بندرعباس به دفتر حوزه زنگ زد و ما را باخبر ساخت و شماره تلفنی هم داد و گفت با من تماس بگیرید، من به حاجی مولوی جریان را گفتم ایشان فرمودند: حدود یک یا دو سال قبل فلانی از من خواست که چند ورق از کاغذهای چاپی حوزه را به او دهم تا برای حوزه کمک جمع آوری کند و من هم این کار را کردم ولی او تا به حال حتی یک ریال هم به حوزه نداده و من هم فراموش کردم که کاغذهای حوزه را از او بگیرم، به بندرعباس زنگ بزن و بگو که آن شخص نماینده ی حوزه ی ما نیست، شماره تلفن شخص مورد نظر در بندرعباس را یاد داشت کردم و می خواستم به او زنگ زنم ولی موفق به تماس نشدم.
این شماره که در حین دستگیری در جیبم قرارداشت باعث درد سر بزرگی برایم گردید و بازجو از من آدرس، رابطه مدارس با افراد خیّر در جنوب و امارات و و..، را می خواست که من اصلا اطلاعی از آن نداشتم و نه هم کسی را می شناختم و نه هم این کار را دوست داشتم، بلکه می خواستم جلو سوء استفاده ی روحانی نماهایی را بگیرم که به خاطر جیفه ی دنیا آبروی روحانیت و اهل سنت را برده اند ولی عمال اطلاعات جنایت پیشه ی رژیم که همدست با سوء استفادگران و تاجران دین بودند، حرفها و دفاعیاتم را نادیده می گرفتند و از من چیزی را می خواستند که از آن اطلاعی نداشتم و در حقیقت با این بهانه مرا تحت شکنجه روحی و جسمی قرارمی دادند.
اخراج چندتن از طلبه ها و برقراری نظم و انضباط درحوزه که در خلال کمتر از یکماه و به صورت ضربتی و با اعتماد به نفس زیاد و شاید هم با عجله انجام دادم، برخی از مغرضین و سوء استفادگران را تکان داد و به فکر واداشت، علاوه از آن، در ماه رمضان در نمازهای تراویح در بین هر ترویحی، به جای تسبیح ( سبحان الله الملک القدوس)، حدیث مختصری می خواندم و آن را ترجمه می کردم که این امر با استقبال زیادی مواجه شد و مسجد امیرحمزه بر سر زبان ها افتاد، هر چند این کار به نفع نمازگزاران بود چون از امور دینی خویش با خبر می شدند و از آن مستفیض میگردیدند و با استقبال زیاد خواهران و برادران به ویژه نسل جوان مواجه گردید ولی بنا به دید بعضی ها یک سنت شکنی در منطقه شمرده می شد که مسلما با طبع بدعتگرایان سازگاری نداشت و بدین خاطر حسادتهایی را برانگیخت و مرا در معرض مارکهای ناچسب از پیش تعیین شده و تاریخ تیر شده ی اطلاعات و عوامل خود فروخته ی آن قرارداد.
سوم آنکه در جمعه ی قبل از دستگیری، در مسجد جامع مالک الملک درباره ی تاریخچه ی قدس سخنرانی کردم و به صورت کنایه شعارهای تو خالی رژیم در مورد آزادی قدس را به باد انتقاد گرفتم و کنایه های زیادی بار عمّال رژیم کردم؛ چون عمال خون آشام رژیم ولایت فقیه دارای همه ی آن خصلتها بودند، این کارها باعث برانگیخته شدن حساسیتهای زیادی گردید و برخی هم حساب کار خودشان را کردند و در صدد تخریب کردن من بر آمدند و منتظر فرصت بودند تا نیش زهرآگین خودشان رافرو برند.