۱۸ فروردین ۱۳۸۸

فراخوانی مسئولین حوزه های علمیه اهل سنت خراسان

بعد از پایان امتحانات، دفتر امور اهل سنت مشهد دست به کار شد و همه ی مسئولین حوزه های علمیه ی اهل سنت خراسان را به مشهد فراخواند تا ایشان را مرعوب سازد و آنان را علیه من تحریک نماید، در آن جلسه - به گفته دیگران که مرا در جریان قرار دادند- شیخ موسوی که ریاست دفتر و جلسه را بر عهده داشته با پرخاشگری به حاجی مولوی صالحی گفته بود: این صفی زاده کیه که این همه سر و صدا راه انداخته؟ شما با اجازه ی چه کسی او را به عنوان مدرس انتخاب کردید، چرا او را همه کاره ی حوزه قراردادید؟ بعد از این او حق ندارد که در حوزه تدریس کند باید فورا بیرونش کنید و گر نه، درباره ی حوزه ی علمیه ی مظهر التوحید تجدید نظر خواهیم کرد!!؟
بعد از ظهر همان روز مولوی کریمدادی و جناب ... به دفتر حوزه آمدند و درمورد جلسه ی مشهد و پرخاشگری موسوی با حاجی مولوی صالحی با من صحبت کردند و اظهارداشتند صلاح در همین است که شما از حوزه کناره گیری کنید تا حاجی مولوی را تحت فشار قرار ندهند، حالا که تعطیلی هم هست و درسی هم نیست، من هم پذیرفتم که از حوزه کناره گیری کنم، از قضای اتفاق چند تن از دوستانم در دفتر مدرسه بودند همین امر باعث شده بود که به اطلاعات گزارش دهند که در فلان تاریخ مولوی صفی زاده و دوستانش جلسه ای در حوزه علمیه مظهر التوحید علیه علمای تایباد تشکیل داده و آنان را چنین و چنان خوانده اند که این موضوع را بعد از دستگیری فهمیدم و تاریخ ارایه شده توسط بازجو با همان روز هم خوانی داشت و درست بود ولی واقعیت این است که آن روز جلسه ای در آن محل در کار نبود و من هیچ وقت اقدامی علیه هیچ عالمی نکرده بودم و این از ترفندهای اطلاعات بود که علیه من سمپاشی می کرد.
من نهایت احترام را برای حاجی مولوی صالحی قایل بودم چون استاد دلسوز و مهربانی برایم بودند، لذا به خاطر اینکه زیر سؤال نروند، استعفا نامه ام را نوشتم و تقدیم ایشان کردم و ایشان هم با تحسّر فراوان آن را پذیرفتند و اظهار داشتند: بعد از تعطیلات امید است خداوند دری بگشاید و دوباره مشغول تدریس شوی.
بعد از آن در مسجد امیر حمزه واقع در شهرک امام حسین (تایباد) که امام جماعت آن بودم به اتفاق دوست خوبم مرحوم مولوی سید احمد کلاس درسی برای دانش آموزان دایر کردیم و به تدریس آنان پرداختیم. اطلاعات رژیم شدیدا در پی جمع آوری مدارک علیه من بود و برخی از روحانیون اهل سنت متوجه این موضوع شده بودند به همین جهت به جز چند تن از دوستانم سایر روحانیون از نزدیک شدن به من وحشت داشتند و از من دوری می کردند !؟
در مرداد ماه 1368 در افتتاحیه ی مسجدی در "ریزه" (حومه تایباد) که در آن روحانیون خواف، تایباد و حومه حضورداشتند و همه ی ایشان مرا خوب می شناختند و بیشترشان از شرکت کنندگان در جلسات شورای هماهنگی بودند، عموما روحانیون سعی می کردند از من کناره گیری کنند و نگاه و برخوردهای آنان این معنی و پیام را به همراه داشت که از نشستن با من وحشت دارند و حتی یکی از آنان به نام ... برایم گفت : هنوز شما را نگرفته اند؟! در پاسخ گفتم: مگر قراره مرا بگیرند؟ گفت: نه، همین جوری پرسیدم.
چند روزی از کلاس دانش آموزان نگذشته بود که مولوی کریمدادی به اتفاق یکی دیگر از روحانی نمایان جاسوس به نام .. به دیدن من آمدند اتفاقا آن روزها مریض بودم و در خانه شخصی خود زندگی نمی کردم و در خانه برادر رضایی خود به نام... به سر می بردم و تحت درمان قرار داشتم، این دو نفر مرا پیدا کردند و به خانه ی میزبانم آمدند، وقتی دیدند مریض هستم گفتند ما شنیدیم مریضید به عیادت شما آمده ایم، و بلافاصله مولوی کریمدادی گفت: شورای هماهنگی را که درست کرد؟ و چندین سؤال در رابطه با شورا پرسید.
رفیقش که زرنگتر بود گفت: کار را خراب کردی! این چه سؤالی بود که کردی، قرار ما این نبود!؟ بعد رو کرد به من و گفت :من روحم خبر نداره، من از دیر وقت مشتاق دیدار شما بودم و بدین خاطر به دیدن شما آمده ام و از موضوع شورای هماهنگی هم اطلاعی ندارم..، من باخون سردی گفتم: نه، مسئله ای نیست، چون از شورای هماهنگی خود مولانا درجریانند و در روز تشکیل آن که درحوزه ی علمیه ی خواف صورت گرفت حضور داشتند و در این باره نیازی به سؤال نیست.