۱۸ فروردین ۱۳۸۸

تحمیل خواسته ها

تحمیل خواسته ها
سیاست سردمداران رژیم ولایت فقیه براین است که به هر نحو ممکن اراده و تصمیم ستمگرانه و مستبدانه ی خود را بر دیگران به خصوص زندانیان تحمیل کنند مجری این سیاست شوم اطلاعاتی های جنایتکارند آنان همه ی سعی و تلاش خودشان را به کار می برند تا زندانی ها به ویژه اگر فرهنگی و روحانی باشند خودشان را ببازند و اراده و اعتمادشان را از دست دهند و به ذلت وابستگی و کرنش کردن تن در دهند، بعد از مرعوب ساختن زندانی، بارانی از خواسته های بی حد و حصرشان را بر سر قربانی فرو می ریزند و با تهدید و تطمیع او را وادار به همکاری و یا سکوت می نمایند شایان ذکرا ست که در این نظام سرا پا فساد ولایت فقیه همکاری نکردن با اطلاعات رژیم یا به اصطلاح با این سربازان گمنام امام زمان- البته امام زمانی که خامنه ای و امامی کاشانی و رفسنجانی و مصباح یزدی و قزوینی و جنتی و امثال این غده های سرطانی و جرثومه های فساد نائبان او هستند- یک نوع تمرد و سرکشی و مخالفت با اسلام ناب خودساخته و گناهی غیر قابل بخشایش به حساب می آید همکاری نکردن و حتی کرنش نکردن در برابر شیخ های بی باور رژیم باعث می شود تا فرد دستگیر شده بهای سنگینی بپردازد؛ چرا که اساس نظام ولایت فقیه بر ظلم و فساد بنا شده است و این امر به جنایت پیشه های اطلاعات این فرصت را می دهد تا بدون هیچگونه دغدغه و ترسی پرونده سازی کنند و از کاه کوه بسازند و قاضی های رشوه خوار بی دیانت به دلخواه حکم صادرکنند این را که می گویم بازی با کلمات و یا از روی احساسات نیست بلکه واقعیتی است که ما همه روزه در بیدادگاه های رژیم شاهد آن بوده و هستیم، برای روشن شدن موضوع یک واقعه ی چشم دیدی را بازگو می کنم و آن اینکه زمانی که در اطلاعات مرکزی مشهد بازداشت بودم یکی از هم بندیهای اطاق شماره 5 که پزشکیار بود و بنا به گفته ی خودش علیه او خبرچینی کرده بودند چون او در میان جمعی از همکارانش در مورد کتاب" آیات شیطانی" سلمان رشدی اظهار نظر کرده بود و گفته بود: " شاید منظور آیات ایران بوده است" این اظهار نظر باعث شده بود که او را به اتهام توهین به روحانیت بازداشت کنند، این بیچاره مرض قند داشت و روزانه آمپول انسولین به خودش تزریق می کرد، بیش از حد می ترسید و هرگاه زنگ تلفن راه رو به صدا در می آمد ناخودآگاه می لرزید از این ضعف او بازجوها سوء استفاده می کردند و در یک روز چندین بار او را برای بازجویی می بردند و بنا به گفته ی خودش بعد از پایان هر جلسه بازجویی به جای امضا، چشم بسته از او اثر انگشت می گرفتند بدون آنکه به فهمد زیر چه نوشته ای انگشت می زند و اگر اعتراضی هم می کرد او را کتک می زدند هرگاه هم که از سلاخ خانه او را به اطاق برمی گرداندند در صدایش اضطراب و ترس موج می زد و رنگ به صورت نداشت و مثل مرده ای وسط اطاق ولو می شد.
در زندان وکیل آباد مشهد او را دیدم و از حال او جویا شدم گفت: در یک دادگاه فرمایشی به بهانه ی اینکه در زمان شاه یک بار به کلیسایی در مشهد رفته بودم مر امرتد دانستند و حکم اعدامم را صادر کردند و هر چه هم سوگند خوردم که من شیعه هستم و مسلمانم و به 12 امام ایمان دارم حرفم را باور نکردند ولی چون پدرم رابطه ی خوبی با شیخهای قم داشت او برای آزادیم دوندگی زیادی کرد و بارها به قم رفت و از شیخهای آنجا سفارش آورد تا آنکه سرانجام به جای اعدام به سه سال حبس تعزیری محکوم شدم!؟
در بیدادگاه های رژیم جور و جنایت ولایت فقیه این قبیل اتفاقها یک امر معمولی و متداول است و بیگناهان زیادی تا به حال اعدام شده اند چون نه پولی داشته اند که رشوه دهند و شکم های گنده و ناسیر شیخهای بی حقیقت را پر کنند و نه هم کسی را داشته اند که با پارتی بازی و سفارش آوردن از این و آن آزادی خود را بدست آورند و یا لااقل اعدام نشوند، سیستم این نظام مستبد بر این است که هر چه انسان توسری خورتر باشد و بیشتر در برابر اینها کرنش کند و از خودش ضعف و بزدلی نشان دهد و سکوت کند این جنایتکارها جری تر میشوند و به جور و شکنجه ی خود بیشتر ادامه می دهند و از آن لذت می برند همه ی این جنایتکارها حیات و آسایش و امنیت خودشان را در ریختن خون حق خواهان و شکنجه بیگناهان می جویند و بدون آنکه حق و حقوقی برای کسی قایل باشند به نام اسلام ناب، جابرانه برگرده ی مردم حکومت می کنند و به جنایات خود صبغه ی مذهبی می دهند و دین را وسیله ای برای سرکوب مخالفین استبداد قرار داده اند، اینها گرگهای سیری ناپذیری هستند که همچنان در عطش جویدن و دریدنند و تا چند روزی جولان می دهند اما یقینا دوام و بقایی نخواهند داشت و از اریکه قدرت با خفت و ذلت به زیر افکنده خواهند شد
" إن الباطل کان زهوقا" اسرا: 81