۱۸ فروردین ۱۳۸۸

دادسرای ویژه ی روحانیت مشهد

سه شنبه: 11/7/1368
حدود ساعت سه و نیم صبح دو نفر مأمور با لباس شخصی مرا به مشهد انتقال دادند، قبل از بردن به دادسرای ویژه، مأمور همراه اشتباها مرا به دادسرای انقلاب برد، دادیار انقلاب بعد از آنکه پاکت لاک و مهر شده را باز کرد و نامه را خواند به مأمور همراه من گفت: به دادسرای ویژه بروید و آهسته به من گفت:" خدا بدادت برسد״
دادگاه ویژه ی روحانیت: گفتنی است؛ آئین نامه ی دادگاه ویژه را "ری شهری" نوشته و رهبر هم آنرا تصویب کرده است، این دادگاه چندین شعبه دارد از جمله در مشهد، حکمش فرجام ندارد و زیر نظر قوه ی قضائیه کشور نیست بلکه مستقیما زیر نظر رهبر اداره می شود، این دادگاه به بهانه ی حفظ حرمت روحانیت تأسیس شده ولی در واقع بدترین توهین ها به روحانیت اعم از شیعه و سنی در همین بیدادگاه صورت می گیرد، کار دست اندرکاران این بیدادگاه، زندان، تبعید و اعدام روحانیون مخالف است و در حقیقت وسیله ای در دست عمال رژیم برای سرکوب روحانیون مخالف نظام ولایت فقیه است، ولایت سالاران، ولایت خودساخته ی فقیه و مذهب شیعه ی صفوی را وسیله ای برای استبداد حکومت خود قرار داده اند و با هدف جلوگیری از حرکتهای حق طلبانه ی روحانیون مخالف رژیم، این دادگاه را تأسیس کرده اند.
حدود ساعت یازده صبح روزسه شنبه، مأمور کمیته مرا به مأمورین دادسرای ویژه تحویل داد، قبل از ورود به راهرو دادسرا، یکی از مسئولین با زیر چشمی مرا برانداز کرد و بدون اینکه حرفی بزند وارد اطاقش شد، سپس مرا در راهرو نشاندند، شیخ مؤمنی دادیار ویژه که از"شمرذی الجوشن" هم بدتربود با چهره ی درهم کشیده و عبوس ((عبوسا قمطریرا))، به طرف من نگاه کینه توزانه ای کرد و با خودش غرّید و گفت: این از سلمان رشدی بدتر است ..، بعد از غرغر کردن مؤمنی، مرا به اطاق عرب- دادستان ویژه - بردند، او آنقدر مغرور و خودخواه بود که حتی جواب سلامم را هم نداد، چند برگه کاغذ بدستم داد و گفت: بیوگرافی خودت را بنویس و علت سوختن قرآن و سایر مقدسات را هم توضیح بده و روحانیون "له" و "علیه" را هم بنویس. با وجودی که متوجه شدم که منظور او از روحانیون "له " و "علیه" چیست، یک شیخ شیعه که در کنارعرب نشسته بود برایم گفت: له یعنی کسانی که با شما موافقند و علیه یعنی کسانی که با شما مخالفند، منظور حاجی آقا این است که همه ی آنان را نام ببرید.
بیوگرافی و علت سوختن اوراق پاره ها را نوشتم و تحویل عرب دادم، اما نامی از مخالفین و موافقین نبردم، او گفت: چرا اسامی طلابی که قرآنها را آتش زده اند ننوشته ای؟ گفتم: قرآن سوزی نبوده، در ثانی وقتی که من همه چیز را به گردن گرفته ام نیازی نیست که طلاب را معرفی نمایم، او پرخاش کرد و گفت: اشتباه می کنی تو را وادار می کنیم که اسامی را بنویسی..، گفتم: دست شما درد نکنه، خیلی ممنون از برخورد شما، مغرورانه گفت: هنوز کجا شه دیدی..، ضمنا روی میز عرب مقداری اوراق نیمه سوخته گذاشته شده بود و او اصرار داشت که تو عکس امام و قانون اساسی و اقامه ی شیعه را سوخته ای! من منکر سوختن عکس خمینی و قانون اساسی و اقامه ی شیعه شدم و در مورد سوختن اوراق پاره ها گفتم: از نظر فقه امام ابوحنیفه - رحمه الله - یکی از راه های حفظ حرمت تکه پاره های آیات، سوختن و دفن کردن آن، می باشد.
سپس عرب به یکی از بازپرسها دستور داد تا از من بازجویی مقدماتی به عمل آورد، بازپرس، بلافاصله بازجویی را شروع کرد و بیشترسؤالها در زمینه ی آتش زدن اوراق پاره ها بود، بعد از آن، عرب حکم بازداشت کردنم را صادرکرد و در نامه ی بازداشتیم نوشت: "نامبرده به علت فعالیت شدید به نفع فرقه ی وهابیت و هتک مقدسات تا اطلاع ثانوی بازداشت میگردد". لازم است یادآور شوم : اوراق نیمه سوخته شاید بر اثر بی توجهی طلاب دفن گردیده بود ولی اقامه ی شیعه و امثال آن به طور یقین دسیسه بازی دشمنان بود..